امروز ترا دسترس فردا نیست
امروز ترا دسترس فردا نیست
و اندیشه فردات بجز سودا نیست
ضایع مکن این دم ار دلت شیدا نیست
کاین باقی عمر را بها پیدا نیست
خیام
امروز ترا دسترس فردا نیست
و اندیشه فردات بجز سودا نیست
ضایع مکن این دم ار دلت شیدا نیست
کاین باقی عمر را بها پیدا نیست
خیام
حکیم عمر خیام :
چون ابر به نوروز رخ لاله بشست
برخیز و به جام باده کن عزم درست
کاین سبزه که امروز تماشاگه توست
فردا همه از خاک تو برخواهد رست
خیام :
در کـارگـه کـوزه گـری بــودم دوش
دیـدم دو هزار کـوزه گـويا و خـموش
هــر يک به زبان حــال با مـن گفتند
کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش
رباعیات خیام و نرجمه ی ترکی توسط حبیب ساهر اولین سراینده شعر نو
رباعي خيام:
اين كوزه چو من عاشق زاري بوده ست
در بند سرزلف نگار ي بوده ست
وين دسته كه در گردن او مي بيني
دستيست كه در گردن ياري بوده ست.
ترجمه ی حبیب ساهر:
من تك اوره يي باغلي اولان قارا تئله
بو مئي كوزه سي عاشيق ايميش بير گؤزه له
اول قولپلارا باخمايين، كي آشيق قولودور
واختييله دولارميش اونو بير اينجه بئله.
) رباعي خيام:
هنگام سفيده دم خروس سحري
داني كه چرا كند همي نوحه گري؟
يعني كه نمودند در آئينه صبح
كز عمردمي گذشت و تو بي خبري.
ترجمه ی حبیب ساهر:
هر صبح اوجالارخوروزلارين اينجه سسي
اول اينجه سسين بودور درين فلسفه سي:
سن آنلامادان آيناسي ايچره سحرين
داي قالمادي ، كئچدي عؤمرون نفسي
کس مشکل اسرار اجل را نگشاد
کس یک قدم از دایره بیرون ننهاد
من مینگرم ز مبتدی تا استاد
عجز است به دست هر که از مادر زاد
کم کن طمع از جهان و میزی خرسند
از نیک و بد زمانه بگسل پیوند
می در کف و زلف دلبری گیر که زود
هم بگذرد و نماند این روزی چند
گرچه غم و رنج من درازی دارد
عیش و طرب تو سرفرازی دارد
بر هر دو مکن تکیه که دوران فلک
در پرده هزار گونه بازی دارد
گر یک نفست ز زندگانی گذرد
مگذار که جز به شادمانی گذرد
هشدار که سرمایه سودای جهان
عمرست چنان کش گذرانی گذرد
از : حکیم عمر خیام نیشابوری
این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت
چون آب به جویبار و چون باد به دشت
هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت
روزی که نیامدهست و روزی که گذشت
این کهنه رباط را که عالم نام است
و آرامگه ابلق صبح و شام است
بزمیست که وامانده صد جمشید است
قصریست که تکیهگاه صد بهرام است
.............................................
این بحر وجود آمده بیرون ز نهفت
کس نیست که این گوهر تحقیق بسفت
هر کس سخنی از سر سودا گفتند
زآن روی که هست کس نمیداند گفت
................................................
ایدل چو زمانه میکند غمناکت
ناگه برود ز تن روان پاکت
بر سبزه نشین و خوش بزی روزی چند
زان پیش که سبزه بردمد از خاکت
از حکیم عمر خیام نیشابوری
برخیز ز خواب تا شرابی بخوریم
زان پیش که از زمانه تابی بخوریم
کاین چرخ ستیزه روی ناگه روزی
چندان ندهد زمان که آبی بخوریم
خیام نیشابوری
حکیم عمر خیام نیشابوری :
با تو به خرابات اگر گویم راز
به زانکه به محراب کنم بی تو نماز
ای اول و ای آخر خلقان همه تو
خواهی تو مرا بسوز و خواهی بنواز
*****
مي خوردن و شاد بودن آيين منست
فارغ بودن ز كفر و دين دين منست
گفتم به عروس دهر كابين تو چيست
گفتا دل خرم تو كابين منست
*****
از کوزهگري کوزه خريدم باري
آن کوزه سخن گفـت ز هر اسراري
شاهي بودم کـه جام زرينـم بود
اکـنون شدهام کوزه هر خـماري
*****
آن قـصر کـه با چرخ هميزد پهـلو
بر درگـه آن شـهان نـهادندي رو
ديديم کـه بر کنگرهاش فاختـهاي
بنشستـه همي گفت که کوکوکوکو
*****
از آمدن بـهار و از رفـتـن دي
اوراق وجود ما همي گردد طي
مي خورد مخور اندوه که فرمود حکيم
غمهاي جهان چو زهر و ترياقش مي
*****
ايدل تو به اسرار معـما نرسي
در نکـتـه زيرکان دانا نرسي
اينجا به مي لعل بهشتي مي ساز
کانجا که بهشت است رسي يا نرسي
*****
تا چند اسير عقل هر روزه شويم
در دهر چه صد ساله چه يکروزه شويم
در ده تو بکاسه مي از آن پيش که ما
در کارگه کوزهگران کوزه شويم
خیام نیشابوری
این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت
چون آب به جویبار و چون باد به دشت
هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت
روزی که نیامدهست و روزی که گذشت
...........
نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بیچارهتر است
از حکیم عمر خیام نیشابوری
خیام اگر ز باده مستی خوش باش
با لاله رخی اگر نشستی خوش باش
چون عاقبت کار جهان نیستی است
انگار که نیستی، چو هستی خوش باش
"خیام"